loading...
حاصل وبگردی های من
شهید گمنام بازدید : 258 شنبه 1393/07/26 نظرات (0)

 

نه دلشان می آمد من را تنها بگذارند ،نه دلشان می آمد جبهه نروند .این اواخر قبل از رفتنشان هر روز با هم یکی به دو می کردند. شوهرم به پسرم می گفت :«از این به بعد ،تو مرد خونه ای .باید بمونی از مادرت مراقبت کنی .»
پسرم می گفت :«نه آقاجون .من که چهارده سالم بیش تر نیست.کاری ازم بر نمی آد.شما بمونید پیش مادر بهتره»
-اگه بچه ای ،پس  می ری جبهه چه کار ؟بچه بازی که نیست.
- لااقل آب که می تونم به رزمنده ها بدم.
دیدم هیچ کدام کوتاه نمی آیند،گفتم «برید هر دو تاییتون برید»

 

 

 

 

برچسب ها جبهه , پدر , پسر , مادر , جنگ ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
تبلیغات

 
درباره ما
Profile Pic
سلام استفاده از این مطالب در هر جا و هر مکانی حلال و آزاد هستش و نیاز به اجازه گرفتن نداره ...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    همین الان چند صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج مولا هدیه می کنی؟
    تبلیغات



    آمار سایت
  • کل مطالب : 415
  • کل نظرات : 192
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 81
  • آی پی امروز : 35
  • آی پی دیروز : 169
  • بازدید امروز : 158
  • باردید دیروز : 499
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 158
  • بازدید ماه : 8,816
  • بازدید سال : 50,331
  • بازدید کلی : 665,446